خیلی‌ها از سرنوشت معامله قرن و امکان اجرا شدن آن می‌پرسند و می‌گویند اساسا چنین طرح ناعادلانه‌ای هیچ گونه فرصت موفقیتی ندارد. همچنین عده‌ای از کشورها و خود فلسطینی‌ها نسبت به اجرای آن هشدار داده و وعده به شکست کشاندن این طرح را می‌دهند. این در حالی است

که این طرح به معماری داماد یهودی جراد کوشنر داماد ترامپ، برای اجرا شدن مطرح نشده است، چون اساسا کل آنچه در آن آمده، سال‌هاست که مو به مو در قالب سیاست ایجاد واقعیت‌های اشغالگرانه به وسیله اسرائیل به اجرا درآمده و آنچه بر اساس این طرح قرار است به اسرائیل واگذار شود، عملا تحت کنترل و اشغالش است؛ از وجود شهرک‌های یهودی‌نشین در کرانه باختری گرفته تا اشغال کامل منطقه غور اردن (دشت اردن) و سلطه کامل بر دو بخش شرقی و غربی بیت المقدس و تبدیل کردن آن به پایتخت و کنترل کامل بر مرزهای آبی، دریایی و زمینی و دیگر مسائل.

اما تنها شق اجرا نشده مربوط به تشکیل کشور موعود فلسطینی است که اساسا در سایه هزار پاره شدن مناطق فلسطینی‌نشین با ابقای شهرک‌های یهودی‌نشینِ پراکنده در 60 درصد کرانه و حضور نظامیان اسرائیلی، جدایی جغرافیایی این منطقه چند پاره از نوار غزه و دو قطعه مد نظر در نقب، هیچ گونه امکانی برای برپایی آن وجود ندارد و اگر این مناطق از طریق زنجیره تونلی به هم وصل شوند که باز در سایه نداشتن هیچ گونه حق حاکمیتی نمی‌توان بر آن نام کشور نهاد و یک سری گتوهای مجزا از هم و نسبتا خودگردان خواهند بود.

از این رو، سخن گفتن از کشور فلسطین یک شوخی تلخ است و به گمانم صرفا برای خالی نماندن عریضه است. 

با این اوصاف، به نظر می‌‌رسد که جدا از انگیزه‌های مقطعی چون انتخابات اسرائیل، منحرف کردن نگاه‌ها از بحث استیضاح و کسب حمایت بیشتر اوانجلیست‌های آمریکا، هدف غایی این طرح رسمیت‌ و مشروعیت دادن منطقه‌ای و بین‌المللی به واقعیت‌های اشغالگرانه، تثبیت آن، وادار کردن طرف فلسطینی به شناسایی و پذیرش آن و رسمیت دادن به روابط عادی شده عربی اسرائیلی در راستای ایجاد نظم نوین جدیدی در خاورمیانه است. 

با وجود این، اما اقدام ترامپ با توجه به شوکی که ایجاد کرده، می‌تواند فی نفسه فرصتی را بیافریند که هم این مشروعیت‌بخشی منتفی گردد و هم آن واقعیت‌های تلخ سرزمینی به چالش کشیده شود. اما کلید این فرصت در سایه تشتت و چند دستگی ائتلافی میان کشورهای عربی و اسلامی، تنها دست خود فلسطینی‌ها به ویژه شخص ابومازن رئیس حکومت خودگردان فلسطین است و واکنش‌های عربی، اسلامی و بین‌المللی تنها در سایه آن می‌تواند برآیند روشنی داشته باشد. 

تنها راه حل ممکن هم این است که اولا، ابومازن تشکیلات خودگردان را منحل کند و به موجودیت و کارکردهای آن از جمله هماهنگی امنیتی که اسرائیل در سایه آن در طول سه دهه گذشته آن واقعیت‌ها را ایجاد و تشکیلات را صرفا به نهادی خدماتی تبدیل کرده است، پایان دهد و مسئولیت کلیه مناطق تحت اشغال را به خود اسرائیل واگذار کند. 

ثانیا، ابومازن با هماهنگی حماس و دیگر گروه‌ها فراخوان عمومی به قیام سراسری را صادر کند. این گونه است که اسرائیل از یک سو در برابر پیامدهای فراگیر انحلال تشکیلات خودگردان و از سوی دیگر تبعات قیام سراسری فلسطینیان در وضعیت دشواری قرار خواهد گرفت. 

باید دید محمود عباس این راه را می‌رود و یا صرفا به مخالفت کلامی با طرح "معامله قرن" بسنده خواهد کرد. من شخصا بعید می‌دانم وی چنین مسیری را در پیش بگیرد. معضلی جدی که فلسطینی‌ها امروزه در مواجهه با اشغالگری با آن مواجه هستند، دو گانگی قدرت میان غزه و رام الله و نهاد دست و پا گیر تشکیلات خودگردان و الزامات وجودی آن در کرانه باختری است؛ منطقه‌ای که با توجه به وسعت جغرافیایی و ثقل جمیعتی و تحت اشغال بودن آن از اهمیتی ویژه و بسیار فراتر از نوار غزه برخوردار است. 

اما اگر ابومازن چنین تصمیمی نگیرد که از دست حماس هم کار خاصی بر نمی‌آید؛ چون از یک طرف کلیه فعالان آن در کرانه باختری در زندان‌های اسرائیلی هستند و عملا توان بسیج قاطبه فلسطینی‌ها در این منطقه را ندارد و از سوی دیگر، اگر هم بخواهد در این منطقه بدون همکاری فتح و عباس تظاهراتی راه بیاندازد، ابتدا باید از سد تشکیلات خودگردان عبور کند که آن هم شدنی نیست و حتی خطر وقوع درگیری‌ داخلی را به دنبال دارد. 

در کنار آن هم اگر بخواهد از غزه اقدامی بکند، احتمال وقوع یک جنگ وجود دارد. خلاصه این که برخورد بدون اجماع عملی با معامله قرن که در دو پارامتر انحلال حکومت خودگردان و قیام سراسری خود را نشان دهد، مواجهه با طرح را به درگیری میان یک یا چند گروه با اسرائیل تقلیل خواهد داد. البته در سایه احتمال ضعیف این دو اقدام، به احتمال زیاد هر گروهی از سر ناچاری همان مسیر خود را به شکلی مستقل در مقابله با طرح ترامپ بپیماید که برونداد مشخصی هم نخواهد داشت.